تواضعی که شنیده بودم داری، خیالی بیش نیست. ها. خیلی نا امید نشدم، منتظر بودم که دنیا نشانم بدهد که هیج کس بی نقص نیست. اما من به دنبال آدم بی عیب و ایراد نبودم، من دنبال آدمی بودم از جنس آتش. آدمی که مرا بسوزاند و شاید از خاکسترهایم، ققنوس آنچه باید می بودم متولد شود.
حقیقتی که با نوشتن اینها فراموش می کنم این است که مهم نیست من چه میخواهم. رابطه فعلی ام که روزی با عطش و علاقه شروع شد تبدیل شده است به زندانی که میتوانم ازش رها شوم اما اینقدر بهش عادت کرده ام نمیدانم چطور خارج از آن زندگی کنم. حقیقت این است که ما با عشق شروع کردیم اما دیگر عشقی نیست. تمام مدت عصبانی ام. اصلا نمیتوانم باهاش صحبت کنم. انگار یک کلمه از حرفهایم را نمیفهمد. من، من را رومانس و امید رومانس زنده نگه داشته است. ذره ای رومنس در وجود این آدم نیست. بالاخره من آزاد در این کشورم، و تنها کاری که می کنیم در حد رابطه ای که با اولین دوست پسر جدی ام داشتم. چت چت چت. هیچ علاقه ای به هیچ چیز نشان نمیدهد، هیچ هدفی برای آینده مان ندارد. میدانم حسرت خیلی چیزها را به دلم میگذارد.
حوصله هیچ چیز را ندارم.
ام ,ای ,چت ,کنم ,آدمی ,علاقه ,هیچ چیز ,چت چت ,این است ,که با ,است که
درباره این سایت